رمان گرگینه من
p²⁹
ات : دیگه حرفی نیست.... صبحونه خوردی؟!
ته : اوهوم...بریم تو هم بخور...
ات : اوک... رفتیم سمت آشپزخونه و کمی خون خوردم.... این روزا کمتر احساس گشنگی میکنم... باید از کوک بپرسم دلیلش رو...
ته : به چی فکر میکنی؟!
ات : هیچی (گوشی ات زنگ میزنه)الو؟!
ناشناس : بدون اینکه به مسی بگی بیا بیرون...اگه بگی میکشمش...
ات : چ..چی؟!(قطع کرد)
ته : کی بود
ات : هیچکس(دست پاچه)ی مزاحم بود(لبخند فیک)
ته : فک کنم آت یادش رفته که من میتونم ذهن بخونم...گفت مزاحم بود...ولی کی بود؟!...چرا به آت زنگ زد...یعنی چی میخواد؟!...
ات : آه ام..من میرم ببینم تو اتاقم ببینم برام لباس راحتی مونده؟!(لبخند فیک)از ته دور شدم..بخاطرش مجبور بودم...اون مردک کی بود؟!...چرا منو تهدید مرد؟!..رفتم سمت اتاقم و...
ات : دیگه حرفی نیست.... صبحونه خوردی؟!
ته : اوهوم...بریم تو هم بخور...
ات : اوک... رفتیم سمت آشپزخونه و کمی خون خوردم.... این روزا کمتر احساس گشنگی میکنم... باید از کوک بپرسم دلیلش رو...
ته : به چی فکر میکنی؟!
ات : هیچی (گوشی ات زنگ میزنه)الو؟!
ناشناس : بدون اینکه به مسی بگی بیا بیرون...اگه بگی میکشمش...
ات : چ..چی؟!(قطع کرد)
ته : کی بود
ات : هیچکس(دست پاچه)ی مزاحم بود(لبخند فیک)
ته : فک کنم آت یادش رفته که من میتونم ذهن بخونم...گفت مزاحم بود...ولی کی بود؟!...چرا به آت زنگ زد...یعنی چی میخواد؟!...
ات : آه ام..من میرم ببینم تو اتاقم ببینم برام لباس راحتی مونده؟!(لبخند فیک)از ته دور شدم..بخاطرش مجبور بودم...اون مردک کی بود؟!...چرا منو تهدید مرد؟!..رفتم سمت اتاقم و...
- ۴.۶k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط